2022-08-30 17:06:06
پسری که خانوادهاشو قتلعام میکنه #پارتواقعی_آینده -
تو به پلیسا خبر دادی تا منو بگیرن، درسته؟ با گریه و التماس دستش رو کشیدم.
-
فراز بخدا چارهی دیگهای نداشتم! مجبور شدم! تو... تو مریضی! بغض کرده بود. با ناباوری سر تکون داد.
-
چطور چنین کاری کردی؟! چطور به من میگی بیمار؟! من بهت اعتماد کردم پناه... رازهامو گفتم... به عشقم اعتراف کردم... اما تو... تو منو بازی دادی تا تحویلم بدی! سرمو تند تند تکون دادم و دستمو جلوی دهنم گرفتم.
یهو در محکم باز شد و اول پلیسا و به دنبالش بهزاد داخل اومدن و دستای فرازو محکم گرفتن.
-
این سگپدرو بگیرین زودتر ببرینش تا از شرش خلاص شیم! فراز کاری نمیکرد. با غم و بهت بهم خیره بود و من از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم!
من... من با دستای خودم فرازو نابود کردم!
تا آخرین لحظه که پلیسا بردنش بهم خیره بود، در آخر لبخند تلخی زد و سرشو به تاسف تکون داد که طاقت نیاوردم و روی زمین نشستم.
بهزاد سریع کنارم نشست و دستمو تو دستش گرفت.
-
پناه عزیزم، تو نباید خودتو به خاطر اون قاتل عذاب بدی! خودتم دیدی که، تو اون فیلم کاملا نشون داده بود فراز چطور پدر و مادر و بعد از اونا خواهرشو با یه چاقو کشت و فرار کرد! این آدم نیست، حیوونیه که باید تو قفس باشه! سرمو تو دستام گرفتم و با یادآوری فیلمی که یه ساعت پیش دیده بودم و باعث تصمیمم بود، ناله سر دادم.
https://t.me/+-im0XWd0JgVmZGY0
https://t.me/+-im0XWd0JgVmZGY0
https://t.me/+-im0XWd0JgVmZGY0
پناه، دختری که عاشق یه قاتل میشه و باور نمیکنه، تا اینکه فیلمی از فراز میبینه که اونجا فراز مثل دیوونهها خانوادهاش رو قتلعام میکنه و بعد فرار...
وَ حالا پناهی که تازه به عشقش به فراز اعتراف کرده بود، مجبور میشه اونو تحویل پلیس بده...
1.1K views14:06