Получи случайную криптовалюту за регистрацию!

اون عاشق دریا بود ، ساعت ها روی شن های ماسه قدم میزد و نگاهش ر | 𝖡𝖾𝖺𝖼𝗁 𝖢𝖺𝖿é

اون عاشق دریا بود ، ساعت ها روی شن های ماسه قدم میزد و نگاهش رو به تک تک موج های ساحل میدوخت که همراه با ریتمی آروم بر روی پاهاش به رقص در میومدن .ساحل همون جایی بود که او برای همیشه مارو ترک کرد ، و حالا قهوه نیمه سرد او به همراه آخرین برگه هایی که دست هایش اون هارو لمس کرده بود روی میز چوبی کنار ساحل به جا مانده بودند، نوشتن رو دوست داشت انگار روحش رو زنده میکرد اما این بار آخرین نوشته او کلماتی کوتاه اما پر معنا بودند؛
" روزی بالاخره دریا من را با خواهد برد ، همانند هر چیز دوست داشتنی که مارا به مرگ دعوت میکند ، دریا هم روزی من رو توسطِ خودش به عمق سکوت خواهد کشوند "
١٦ جولای ١٩٩٨ - ايستگاه خاطرات