Получи случайную криптовалюту за регистрацию!

📚داستان های جالب وجذاب📚

Логотип телеграм канала @dokhtaran_b — 📚داستان های جالب وجذاب📚
Актуальные темы из канала:
شاهراه
داستان
توبه
پایان
ادامه
All tags
Адрес канала: @dokhtaran_b
Категории: Без категории
Язык: Русский
Количество подписчиков: 17.01K
Описание канала:

بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید

Рейтинги и Отзывы

3.33

3 отзыва

Оценить канал dokhtaran_b и оставить отзыв — могут только зарегестрированные пользователи. Все отзывы проходят модерацию.

5 звезд

1

4 звезд

1

3 звезд

0

2 звезд

0

1 звезд

1


Последние сообщения

2024-06-26 09:09:11 فاستبقوالخیرات

سلام علیکم
دوستان گرامی هر کس قصد کمک به مسجد رو داره پیوی پیام بده در حد ۴ یا ۵ تومن پول لازم هستن

در صورت تمایل به این ایدی پیام بدن

@At_JAMIL1991
3.7K views06:09
Открыть/Комментировать
2024-06-25 19:34:21 پیامی بسیار زیبا ازاسرار سوره بقره
پیامی طلسم شکن پیامی برای همه ی کسانی که بامشکلات  زیادی دست وپنجه نرم میکنند.
هدیه ی بسیار زیبا و تحفه ایی گران بها از گنجینه ی هدایای نبوت

کسانی که از اسرار سوره بقره اگاه نیستند... این پیام را بشنوند

رسول اکرم صل الله علیه وسلم می فرمایند: خواندنش برکت، گرفتنش حسرت است. کسی که بر سوره بقره محافظت و پایبندی کند مدت طولانی عجایب خواهد دید در جسدش شفا در رزقش برکت خواهد دید و در سینه اش انشراح و دلخوشی، در عمرش برکت و خوشحالی در زندگی او نمایان میشود خیرات و برکات بر زندگی او نازل میشود پس به این سوره انس بگیر و بر خواندنش مواظبت کنید به کثرت، نه یک روز، بلکه چند ماه مداومت داشته باشید

فردی می گوید یک ماه تلاوت کردم هرشب الله متعال بیماری مرا به عافیت، دل تنگی مرا به خوشحالی، سختی مرا به آسانی، برکات وخیرات بر من نازل شد. در زندگی شما هم  برکت نازل می  شود، پریشانی از شما دور می  شود، حسنات شما بیشتر شود.

خیالات باطل و اوهام را با تبر سوره بقره بشکنید سوره ی مبارک مانند یک خرما ست تا نجویدی، مزه نکردی، شیرینی آن را نمی دانی، پس مجاهده کن تاخیرات و برکاتی که حد و مرز ندارند بر تو نازل شوند.

پیامبر عزیزمان می فرمایند :ساحران نمیتوانند برسوره بقره غالب شوند، سحر وجادو را باطل میکند، افسون را می شکند، چشم وحسد را ازشما دور میکند، فایده هایی دارد که هیچ بنده ای مستغنی وبی نیاز نیست، در شروع َسخت است، برای نفس مشقت است، چون شیاطین می دانند این سوره چقدر برایشان خطرناک است و بنده چقدر از این سوره فایده میبرد. بعد از12 صفحه کم کم روحت باز میشود بانشاط وخوشحال میشوی.

ابن قیم رحم الله می فرمایند چشم و حسد مانند یک غده در جسم است، و در جسم محسود کسی که حسد خورده. این غده از بین نمی رود مگر با تکرار سوره بقره و معوذتین پس غافل نباش.

اگر درخانه ای خوانده شود خصوصا شب، تا 3 روز شیاطین و جن ها به این خانه نزدیک نمیشوند پس ان شاء الله با تدبر بخوان به اذن الله.

پس اگر هر مشکلی در زندگی دارید، چشم زخم، حسد، مریضی خصوصا سرطان و بیماری لاعلاج. افسردگی، کم رزقی، همسر بداخلاق.............. و هر مشکلی با ایمان به وعده های الله سوره بقره رو ازهمین لحظه به اذن الله شروع کن.

در برنامه ی زندگیت قرار بده تا خیرات و برکات بی نهایتش سرتاسر وجود زندگی اطرافت را فرا گیرد ماپیروان سنت رسول اکرم صل الله علیه و سلم هرروز سوره بقره را تلاوت میکنیم تا درقیامت شفاعتمان کند
امین یا رب العالمین

https://t.me/dokhtaran_b
4.0K views16:34
Открыть/Комментировать
2024-06-24 10:00:22 #داستان_دختر_تنها_و_پادشاه_زیرک_ قسمت اول پیش‌ترها به زمانى بس دورتر از ما، در شهر شیراز پیرزنى زندگى مى‌کرد که دخترى زیبا داشت، و دختر هنگامى که مادرش مرد، تک و تنها شد. دختر زیاد گریه مى‌کرد، و همسایه‌ها، او را دلدارى مى‌دادند. دختر مى‌گفت: ‘مرگ مادر…
3.5K views07:00
Открыть/Комментировать
2024-06-23 11:33:46 #داستان_دختر_تنها_و_پادشاه_زیرک_
قسمت اول

پیش‌ترها به زمانى بس دورتر از ما، در شهر شیراز پیرزنى زندگى مى‌کرد که دخترى زیبا داشت، و دختر هنگامى که مادرش مرد، تک و تنها شد.
دختر زیاد گریه مى‌کرد، و همسایه‌ها، او را دلدارى مى‌دادند. دختر مى‌گفت: ‘مرگ مادر به یک کنار، تنهائى‌ام کشنده است!’
گذشت و چند ماهى از مرگ پیرزن سپرى شد، و دختر که نامش ‘مرضیه’ بود، روزى کوزهٔ آبى برداشت و راهى چشمه شد. در آنجا دختران مشغول گفت‌وگو بودند، و هیچ‌کس چون او، غم تنهائى را تجربه نکرده بود.
دختر که کوزهٔ را پر از آب کرد، به‌دوش گرفت و راه به‌سوى خانهٔ کوچک‌شان برد. در راه جوان هیکل‌دارى از دیدن دختر که بر و روئى قشنگ داشت، طاقت از دست داد، و عاشق شد. رد او را گرفت و به‌دنبالش افتاد و به در خانهٔ دختر که رسید، خواست خود را به داخل خانه کند، که دختر زودى در را بست، و جوان هم از آنجا دور شد. اما تیر عشق مرضیه در قلبش نشسته بود، و بیچاره مى‌گشت، تا هر طور شده به دل دختر راه پیدا کند.
دختر در خانه چون گذشته تنها بود، و نورالدین عاشق که طاقت از دست داده بود و عقلش درست کار نمى‌کرد، در پى آن بود که به درون خانهٔ مرضیه راه پیدا کند تا آنکه روزى به نزد پیرزن مکارى رفت و قصهٔ عشق خود را براى او بازگفت! پیرزن گفت: ‘به خواستگارى دختر برو، و خود را از این تب و تاب خلاص کن.’ جوان گفت: ‘مرا در بساط هیچ نیست، و آن حداقلى که هست، کفاف ماهى بیش نمى‌کند. وصل دختر را باید به‌طریق دیگر دنبال کنم!’ پیرزن گفت: ‘راه دیگر چیست؟’ نورالدین گفت: ‘پاى مرا به خانهٔ دختر باز کن،’ و چند قران در کف دست پیرزن نهاد.
پیرزن قول داد راهى پیدا کند، و پله‌پله به مرضیه نزدیک شود، پس گفت: ‘دندان به‌روى جگر بگذار و چند ماهى صبر کن، تا ببینم چه خواهى شد!
فرداى آن روز، پیرزن مکار چاد به سر کرد، عصاى کهنه به‌دست گرفت، و به‌در خانهٔ دختر رفت. در زد، و مرضیه در را باز کرد، و چون چشمش به پیرزن فرتوتى افتاد، گرى دلش فرو ریخت و به یاد مادرش اشکش به چشم آمد. پیرزن گفت: ‘اى دختر قشنگ، مریض و بیمارم، و کسى نیست که از من نگه‌دارى کند، و جائى هم نیست که بروم. چند روزى مرا میهمان کن!’ مرضیه که وامانده بود چه کند، دلش به حال او سوخت و گفت: ‘قدمت به‌روى چشم، وارد شو!’
پیرزن مکار، که نعلین به پا کرده بود، و عصا در دست داشت، و چادرش را محکم گرفته بود به داخل خانه رفت، و از آنجا به سر حوض رفت و وضو گرفت، و گفت باید نماز به‌جا آورد. دختر سجاده پهن کرد، و مهر گذاشت و پیرزن به نماز ایستاد. نمازش که تمام شد، دختر چاى آورد، ولى زن مکار گفت روزه دارد و باید کمى دراز بکشد.
هنگام افطار مرضیه که غذا پخته بود، سر سفره آورد ولى پیرزن گفت: ‘خوراک من گوشت و برنج نیست، و تنها قرصى نان و ذره‌اى نمک با خاکستر، غذا افطار من است، و مرضیه هم باور کرد، ولى گفت این براى پیرزنى که روزه مى‌گیرد، و خداى را عبادت مى‌کند کافى نیست. پیرزن مکار گفت: ‘به همین عادت کرده‌ام، و همین‌طورى هم گذران مى‌کنم.’ و به رختخواب رفت.

هنگام خواب دختر پرسید: ‘اى مادر گفتى در این شهر بى‌کسی، و جائى تو را نیست. پس چون من تنهائی، و چه شد که به در این خانه آمدی؟’ گفت: ‘غریبم، و کسى را نمى‌شناسم. گذرى به اینجا رسیدم و در زدم، و شکر خدا که اکنون میهمان دسته‌گلى همچو توئى هستم!’ و مرضیه آرام گرفت، اما چندى نگذشت، که پیرزن از او پرسید: ‘کس و کارت به کجاست، و با این تنهائى چه مى‌کنی؟’ دختر گفت: ‘من غریب و رهگذر نیستم، و مادر پیرى داشتم که درگذشت، و از آنجا که خواهر و برادر، و پدر مرا نیست، در همین خانه به تنهائى زندگى مى‌کنم، تا که مرا دست گیرد!’ و افزود: ‘از آمدن تو به این خانه خوشحال هستم، و قدمت بر من مبارک، که از تنهائى به‌درم آوردی!’ ‌
پیرزن مکار، چند روزى را در خانهٔ مرضیه به عبادت گذراند، و به بیرون از خانه نرفت، تا آنکه روزى گفت مرا هواى بازار شهر به سر زده، و از خانه بیرون رفت.
پیرزن به نزد نورالدین شتافت و قضایا را براى او تعریف کرد. بعد هم به خانهٔ دختر بازگشت و زانوى غم به بغل گرفت. مرضیه پرسید اى مادر تو را چه شده، که من از آن بى‌خبر باشم!؟ گفت: ‘گفتن ندارد!’ گفت: ‘بگو.’ گفت: ‘از پیش تو که رفتم، در بازار دختر بخت برگشته‌ام را دیدم که شویش او را طلاق داده، و حال سرگردان در این شهر شده، و بى‌جا میان کوى برزن مانده!’

#ادامه_دارد....

https://t.me/dokhtaran_b
4.0K views08:33
Открыть/Комментировать
2024-06-20 17:36:07 فضیلت صلوات درشب وروز جمعه

پیامبر ﷺ فرمودند:
در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد.» [رواه بيهقی/5994]


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
3.4K views14:36
Открыть/Комментировать
2024-06-20 09:50:05 داستان کوتاه

روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می‌کرد، یک روز خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود که به چشمه‌ای سحر آمیز رسید.

خرگوش می‌خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش، هر که از این آب بنوشد کوچک می‌شود اما خرگوش به حرف زنبور گوش نکرد و از آب چشمه نوشید، خرگوش به اندازه‌ی یک مورچه کوچک شد.

خرگوش خیلی ناراحت شد و از زنبور پرسید: حالا چکار کنم؟ خواهش می‌کنم به من کمک کن تا دوباره مثل قبل شوم.

زنبورگفت: من به تو گفتم از این چشمه، آب نخور ولی تو توجه نکردی، خرگوش پرسید: حالا چه کار کنم؟ زنبورگفت: تو باید به کوه جادو بروی تا راز چشمه را کشف کنی، خرگوش و زنبور رفتند و رفتند تا به کوه جادو رسیدند.

خرگوش پرسید: حالا باید چکار کنم؟ زنبور گفت: تو باید جواب معمایی را که روی کوه جادو نوشته شده پیدا کنی، خرگوش شروع به خواندن معما کرد.

معمای اول این بود: آن چیست که گریه می‌کند اما چشم ندارد؟ خرگوش نشست و فکر کرد ناگهان فریاد زد و گفت: فهمیدم، فهمیدم، آن ابر است.

 با گفتن این حرف خرگوش، سنگی که معما روی آن نوشته شده بود کنار رفت و آن‌ها داخل یک راهرو شدند ولی اتن‌های راهرو هم بسته بود و معمای دیگری روی دیوار نوشته شده بود.

معما این بود: آن چیست که جان ندارد، ولی دنبال جاندار می‌گردد؟ خرگوش باز هم فکر کرد و گفت: فهمیدم تفنگ است.

 با گفتن جواب معما، سنگ دوم هم کنار رفت و غاری در برابر خرگوش ظاهر شد، زنبور به خرگوش گفت: تو باید به درون غار بروی، خرگوش به درون غار رفت و در آنجا چشمه‌ای دید که شبیه چشمه جادویی بود.

زنبور به خرگوش گفت که تو باید از این آب بنوشی، خرگوش از آب چشمه نوشید و دوباره به شکل عادی خود برگشت و از زنبور تشکر کرد.

 زنبور گفت حالا راز چشمه را فهمیدی؟ خرگوش گفت: بله، من باید به تو اعتماد می‌کردم و چون مرا آگاه کرده بودی نباید از آب چشمه می‌نوشیدم.

من یاد گرفتم که به نصیحت دلسوزانه بزرگتران توجه کنم و به حرف آن‌ها اعتماد کنم تا دچار مشکلی نشوم. آری راز چشمه اعتماد بود.

داستان های جالب و جذاب
https://t.me/dokhtaran_b
3.5K views06:50
Открыть/Комментировать
2024-06-17 08:32:36 #توبه_جوان_هرزه_2
قسمت دوم

گفت : اسباب و اثاثیه این خانه را انتقال داده ایم گفتم کجا؟ گفت مگر قرآن نخوانده اى که خداوند مى فرماید:

تِلْک الدّار الا خِرَةُ تَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوّا فِى الاَْرْضِ وَلا فَسادا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ.1 ؛ این سراى (دائمى و با عظمت ) آخرت را فقط به افرادى اختصاص ‍ (داده و) مى دهیم که در نظر ندارند در زمین برترى جوئى و فساد نمایند و عاقبت نیک و شایسته و خوب براى افراد با تقوا و پرهیزگار خواهد بود.

بله ما هرچه داشتیم براى آخرت جاوید فرستادیم دنیاى باقى ماندنى نیست . اکنون اى مرد بیا و از خدا بترس و از این کار درگذر حذر کن از اینکه بهشت همیشگى را به دنیاى فانى بفروشى و حوران را به زنان .
گفتم : از این پرهیزگارى درگذر و حاجت مرا روا کن .
خیلى مرا نصیحت کرد دید فایده اى ندارد گفت : حال که از این کار نمى گذرى آیا ناگزیرم و ناچارم نیاز تو را برآورم ؟!
گفتم آرى .

دیدم رفت در اُتاق دیگر و مرا به آن حال گذاشت . مشاهده کردم پیرزنى در آن اتاق نشسته است . آن دختر صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم آب آوردند و وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همین طوردر فکر بودم که این جا کجاست اینها کى هستند و چرا تا حال طول کشید که ناگهان فریاد آن دختر را شنیدم که گفت یک مقدار پنبه و طبقى برایم بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد.

بعد از چند دقیقه ناگهان دیدم پیرزن فریادى زدمن وحشت زده پریدم دیدم آن دختر جفت چشم هایش را با کارد بیرون آورده و روى پنبه و داخل طبق گذاشت . وقتى آن پیرزن آن طبق را به سوى من آورد دیدم چشم ها با پیه آن هنوز در حرکت بود.

پیرزن که ناراحت و رنگ از صورتش پریده بود گفت : آنچه را که عاشق بودى و دوست داشتى بگیر ما را تو حیران کردى خدا ترا حیران کند. طبق را جلوى من گذاشت ، من وحشت کرده بودم نمى توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود این چکارى بود که آن دختر انجام داد.

پیر زن با حالت گریه گفت ماده نفر زن بودیم که در خانه اعتکاف کرده بودیم و بیرون نمى رفتیم و خرید خانه را این دختر مى کرد و براى ما چیزى مى آوررد ولى تو ما را حیران و سرگردان و ناراحت و افسرده کردى خوب شد؟! این چشم هائى که تو به آنها علاقه مند شده بودى بگیر؟!

همینکه سخن پیرزن را شنیدم از فرط ناراحتى بیهوش شدم وقتى که به هوش آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم و بر گذشته هایم تأسف خوردم گفتم : واى به حال من یک عمر دارم گناه مى کنم هیچ ناراحت نبودم ولى این دختر با این کار مرا ادب کرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مریض شدم ، رفتار و کردار و کارِ آن دختر عجیب در من اثر کرده بود و این سبب شد که من از کار خودم پشیمان و نادم گردم و توبه نمودم .

#پایان

داستان های جالب و جذاب

https://t.me/dokhtaran_b
4.9K views05:32
Открыть/Комментировать
2024-06-17 07:58:29
الهی
به حق عظمت و مهربانی خدا
دعاهاتون مستجاب بشه
و بهترین ها نصیب دلتون بشه
هیچ خانه ایی غم دار
هیچ پدری شرمنده
هیچ بیماری درد دیده
هیچ چشمی اشکبار
هیچ دستی محتاج
و هیچ دلی شکسته نباشه
الهی به حق بزرگی خدا
دلتون شاد و سلامت باشید
«الهی‌آمین»

عید قربان بر همه مخاطبين گرامى مبارک...
3.5K views04:58
Открыть/Комментировать
2024-06-16 19:33:15 داستان خواندنی

#توبه_جوان_هرزه_1

قسمت اول

بزرگی نقل میکند:
دوستى داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى ، جوانان و دوستان بذه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد.

بیشتر کارش به دنبال خانم رفتن و تور کردن دختران زیبا بود و عجیب فرد هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.

یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم ، یک وقت دیدم او در سجّاده عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است ، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود.
از حالش متعجّب و حیران شدم !

با خود گفتم آن حال گناه و معصیت و بذه کارى چه بود؟! و این حال عبادت و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست ؟ چطور شده که  عوض شده ؟!

صبر کردم تا نمازش را تمام کرد، بعد گفتم :  خودتى ؟! تو آن کسى نبودى که همه اش در هوى و هوس و عیش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى ؟ با خدا آشتى کردى ؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟!

او گفت : اگر یادت باشد من در اوائل جوانیم خیلى معصیت کار بودم و به خانم ها خیلى علاقه داشتم و در این کار حریص بودم ، همانطور که مى دانى بیش از هزار زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادى داشتم .

یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد که جز چشم هایش چیزى پیدا نبود و حجاب کاملى داشت ، شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى کردم اعتنایى به من نمى کرد،

نزدیکش رفتم ، گفتم : واى بر تو مرا نمى شناسى ؟! من همانی هستم که اکثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند ... با تو حرف مى زنم ، به من بى اعتنائى مى کنى ؟! گفت از من چه مى خواهى ؟ گفتم مرا مهمانى کن .

گفت : اى مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى کنى ؟
گفتم : من همان دو چشم هاى قشنگ و زیباى تو را دوست دارم که مرا فریب داده .
گفت : راست گفتى من از آنها غافل بودم . اگر از من دست بر نمى دارى بیا تا حاجت تو را برآورده کنم .

سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم . داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى که وارد منزلش شدم دیدم چیزى از قبیل اسباب واثاثیه در منزلش نیست . گفتم : مگر در خانه اسباب و اثاثیه ندارى ؟


ادامه دارد....

داستان های جالب و جذاب
https://t.me/dokhtaran_b
3.9K views16:33
Открыть/Комментировать
2024-06-16 17:33:14 اعضای محترم از همه شما عزیزان در این روز برای حل شدن مشكل برادرى و حاجت رواييش درخواست دعا داریم.
ش
پروردگارا بحق
لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ من الظالمين ، مشکل برادرمون رو حل و حاجتش رو برآورده بفرما
آمين ثم آمين
3.7K views14:33
Открыть/Комментировать